شیخ ابوالحسن خرقانی (352_425 ه.ق)
![]() ![]() همه ی نویسندگان متفق القول ابوالحسن خرقانی را قطب روزگار خودش دانسته اند... افزون بر سلطان محمودغزنوی،بسیار بودند جویندگان حقیقت که به دیدن او رفتند ابوالحسن خـــــرقانی ازشهرت و محبوبیت عامه ی استوار و پایدار در جهان اسلام برخوردار است که از مرزهای جغرافیایی ایران فراتر رفته است .... اما ایاز درباره ی خرقانی چه میداند، و خود محمود چه می داند؟ حتی خود ما هم چقدر درباره او می دانیم؟....
محمود غزنوی ری را تازه تسخیر کرده است.هنوز چند ماهی از زندگی او باقی است.او اکنون در زیر چادر خود تنها نشسته است،وحاصل یک عمر لشکرکشی واستعمار مذهبی را مرور می کند.اکنون اسلام به اوج بالندگی خود رسیده وتاجی دوگانه بر سر محمود نهاده است.محمود که از آن همه لشکرکشی وکشور گشایی خسته شده هنوز سیرابی نیافته است وبا خود می اندیشد که "تکلیف روم شرقی چه می شود؟" ناگهان به یاد پیر خرقان می افتد که چند سال پیش به دیدنش رفت،و به یاد خوابی می افتد که پس از ویران کردن نیایشگاه شیوا در سومنات،در سرزمین به خون و آتش کشیه شده ی گجرات،دیده بود.از آن هنگام 3 سال گذشته است،ومحمود در عالم خیال سپاهیان خسته و کوفته را می بیند که چهارپایانی را به پیش می رانند که درزیر سنگینی بار گنجینه های مصادره شده ازپا درمی آیند.و اگر پیراهن خرقانی را با خود نمی داشت،هرآینه جنگ را باخته بود.او درحالی که چشمانش نیمه باز و نیمه بسته بودند،آن مرد نجیب را به یاد بازآورد.محمود،که در برابرسلطنتی آن همه فروتن و ساده دستپاچه وآسیمه سر شده بود،خود را دید که ازآن مرد،با اصراری کودکانه و حتی وقیحانه درخواست اندرز،دعا و یادگار می کند. شیخ ناگهان پدیدارمی شود.او درآنجاست،با قامتی برافراشته وتنومند که درپس دیوارپلک های محمود نادینی می نمود.اما انچه در دست می داشت چه بود؟ گویی که یک فرمان بود! خرقانی در شیاری از پرتو روشنایی،وبا رفتاری موقر،به آرامی آنرا گشود.محمود مهری را که به نام خودش بود بازشناخت:"والله هوالمحمود" او ازهیبت این صحنه به لرزه افتاد.آیا این عزرائیل نیست که امده است تا حکم مرگ او را اعلام کند؟آیا او دروقتی که فرمان داد تا این عبارت را به نشانه ی نام و نشانش بر روی مهر نّقر کنند خود را جاودانگی نینگاشت؟ وازآن پس ماهرانه چه استفاده ها از این عبارت و ابهام دو معنایی ان نکرد.عبارتی که او درآن عظمت وکبریایی نامتناهی خود را به عینه می دید:"خدا محمود است" چشمانش باز شدند.نسیم حامل غریو و هیاهوی دور دست سپاهان پارچه ی چادر را به حرکت درآورد و خنکی کافور آگین چین ها و چروک های درزهای انرا بیشتر کرد.روشنی های ضعیف اتش هایی که دربیرون افروخته شده بودند،سایه های ترسناک در برابر آن درز ها به حرکت درمی آوردند و بوی جهنم را به مشامش می رساندند.محمود دربرابر این نگرانی ناگهانی قد برافراشت.با خود اندیشید که چرا این بار حتی یکی از شاعران دربار را با خود نیاورده بود؟ شاعر می توانست خیلی زود به چالاکی او را نسبت به مشروعیت قدرتش مطمئن کند و به کمک دلیریهای نهفته در هنر خویش این پیروزی تازه را به او شادباش گوید،پیروزی تازه ای که همواره از درگاه خدای متعال و یگانه درخواست می کرده است.او دراین هنگام به طور طبیعی و غریزی زمزمه کرد که:"لله الحمد وهوالمحمود" گویی که می خواست ابهام نامودبانه ای را بزداید که در عنوانی که به خود داده بود وجود داشت. اودرحالی که نگاهش در فضا گم بود این جمله را،همچون وردی دفع کننده،تکرارکرد.درفاصله هردو کلمه صدایی در گوشش می پیچید که:"مشرک!مشرک" و چون ترسی ناگهانی برجانش چنگ افکند بی اختیار،فریاد برآورد که"یا ابوالحسن!یا بوالحسن" آنگاه،هراسان از این ندا که از ژرفای جانش برخاسته بود،دم فرو بست.همه جا و همه چیز ارام بود.شب آرام و پر افاده به آهستگی می گذشت و با طنین صدای زنگ های شتران درازتر می شد. حقیقت این بود که از واقعه ی گجرات به بعد سلطان محمود،ابوالحسن خرقانی را رها نکرده بود،یادش در ذهن او اطراق کرده بود.محمود از حالت قبض روحی به درآمده بود.او با اندیشیدن به آن جامه ی کهنه که شیخ دران دیدار به او داده بود،لبخند زد.او هنوز هم آن را با دقت و مراقبت در میان خفتان هایی که ازچرم خوارزم ساخته شده اند،نگاه می داشت.آری همین است.آیا او به این ترتیب (با گرفتن جامه) چنان که در میان اهل تصوف رسم است،به صورت یکی از شاگردان شیخ در نیامده است؟آیا ابوالحسن با آن رفتارخود شایسته ترین احترامات را نسبت به مقام و شخصیت او به عمل نیاورده است؟ اما،آیا هرگز دیده شده است که یک پادشاه شاگرد و پیرو یک روستایی شود؟ محمود دراین جا دچار تردید شد.مزه ی شراب سنگین پیروزی و افتخار پیروزی را در زیر زبان احساس کرد و حتی پیش ازآنکه از رویا درآید،پشیمانی و انابت او را از میان برد.پس حاجت را فرا خواند:"برو،ایاز را بیاور" در این احوال میل نیرو بخش اینکه ندیم محبوب و مورد علاقه اش درباره ی شخص خرقانی برایش صحبت کند،چنگ به جانش انداخته بود.ایاز به همان اندازه ی محمود به دیدار خرقانی رفته بود و به همان اندازه دچار شگفتی شده بود. اما ایاز درباره ی خرقانی چه میداند، و خود محمود چه می داند؟ حتی خود ما هم چقدر درباره او می دانیم؟.... ادامه دارد ....
منبع: شیخ ابوالحسن خرقانی(زندگی،احوال و اقوال) تالیف کریستیین تورتل، ترجمه ع.روح بخشان . نشر مرکز نوع مطلب : قلعه نو خرقان، شیخ ابوالحسن خرقانی، عرفا، برچسب ها : سیمایی از خرقانی، سلطان محمود غزنوی، تصوف، قلعه نو خرقان، کریستیین تورتل، شیخ ابوالحسن خرقانی، عرفا، لینک های مرتبط : درباره وبلاگ ![]() " شیخ ابوالحسن خرقانی " در شهری به نام قلعه نو خرقان با جمعیتی بالغ بر 4000 نفر در 20 کیلومتری محور شاهرود - آزادشهر آرمیده است. مجموعه آرامگاه با توپوگرافی جالب و جذاب به صورت باغ ایرانی است و نهر آبی از کنار آن روان است و در کنار آن مکانی برای استراحت گردشگران در نظر گرفته شده است . درمرکز مجموعه بنای آرامگاه و مسجدی منسوب به شیخ ابوالحسن واقع است. محراب این مسجد که متعلق به دوره ایلخانی است از جمله مهمترین بخش های بنا بوده و تنها محرابی است که رو به مغرب ساخته شده ... شیخ ابوالحسن بر سر در خانقاه خود چنین نوشته بود «هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید ، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد» امروزه این گفتار بشر دوستانه ، شعار ملی گردشگری کشورمان است. Telegram: https://telegram.me/mr6599 facebook.com/kharghani.ir مدیر وبلاگ : رحیمی مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه
نویسندگان برچسبها آمار وبلاگ
فرم تماس |
کلیه حقوق این وبلاگ برای شیخ ابوالحسن خرقانی (352_425 ه.ق) محفوظ است
|